سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
هرچه شمردنى است به سر رسد و هر چه چشم داشتنى است در رسد . [نهج البلاغه]
 
امروز: جمعه 103 آبان 11

  شاید، فوتبال ایران دیگر دروازه‌بانی مثل او را به خود نبیند، احمدرضا عابدزاده تا چندی دیگر چهلمین سال زندگی‌اش تمام می‌شود، این زمان چقدر زود می‌گذرد، انگار همین دیروز بود که در مقدماتی المپیک سئول 1988، در سن 19 سالگی از سوی مرحوم پرویز دهداری به تیم ملی ایران دعوت شد و تا ده سال به طور ثابت از دروازه کشورش محافظت کرد و لقب عقاب آسیا را به خود اختصاص داد، تک‌تک مردم ایران از او خاطره دارند، خاطره‌های زیبا و به یادماندنی که در ذهن‌شان نقش بسته است. آنچه که می‌خوانید، گفته‌های عابدزاده از نوعی دیگر است و بیشتر به جنبه‌های زندگی شخصی‌اش می‌پردازد:


    
    • چهل سال پیش در آبادان به دنیا آمدم، جنگ که شد به اصفهان رفتیم و سرانجام هم سر از تهران، این شهر شلوغ در آوردم.
    • یادم می‌آید که همیشه کاسه زانوهای شلوارم پاره بود، توی آسفالت چنان شیرجه می‌زدم انگار روی پنبه شیرجه می‌زنم. واقعا بی‌کله بودم آخر آدم عاقل روی آسفالت شیرجه می‌زند.
    • با دو سه نفری از رفقای کودکی‌ام هنوز رابطه دارم، دلم برای هم‌تیمی‌های اصفهانی‌ام تنگ شده است.
    • سه ماه تابستان را توی کوچه به دنبال توپ بودم، مثل خیلی از بچه‌های دیگر، آن زمان کار هم می‌کردم، یادم می‌آید، هیچ وقت از زیر کار در نمی‌رفتم، نجاری و نقاشی ساختمان از کارهای آن زمان بود... دلم می‌خواست روزی نجار شوم.
    • کلاس اول دبستان، معدلم بیست شد، هیچ وقت از مدرسه فرار نمی‌کردم، مثل یک دانش‌آموز خوب سر موقع می‌رفتم و سر موقع هم بر می‌گشتم.
    • یادم می‌آید از بقیه هم‌سن و سال‌هایم هیکل بزرگتری داشتم، به همین خاطر زمان زنگ ورزش معلم می‌گفت بچه‌ها را من بدوانم. یک روز زمان دویدن توی حیاط مدرسه سر یکی از بچه‌ها خورد به میله و شکست من همکلاسی‌ام را انداختم روی کولم و دویدم تا دفتر، یکی از معلم‌ها وقتی این صحنه را دید که از سر او خون می‌آید، غش کرد و افتاد، نمی‌دانستم بخندم و یا...
    • یک بار حدود سال هفتاد عاشق شدم و ازدواج کردم.
    • همه مردها زن ذلیل هستند و همه زن‌ها، مرد ذلیل... من اعتقاد دارم این رابطه ذلت دو طرفه است.
    • فکر کردید من دو، سه میلیارد خانه دارم، خانه‌های پاسداران و زعفرانیه مستاجر بودم، الان در یک آپارتمان در محله سعادت‌آباد زندگی می‌کنم، اولین و آخرین ماشین من، یک بلیزر است که مثل اسب پیشونی سفید، همه جا معروفه... اما رنگش سفید است.
    • یادمه یک بار که ماشینم را پارک کردم، دیدم پلیس داشت جریمه می‌نوشت، رسیدم بالای سرش، بنده خدا افسر راهنمایی یواشکی قبض جریمه را گذاشت جیبش، آمد جلو و گفت: می‌شه پشت این دسته قبض را امضا کنی، گفتم جریمه‌ام را بده تا امضا کنم... گفت: خودم می‌پردازم به عشق بازی ایران – استرالیا، چون خیلی حال کردم، واقعا گاهی اوقات شرمنده مردم می‌شوم.
    • اون کسی که در بازی ایران – استرالیا تور دروازه را پاره کرد، قیافه مضحکی داشت. همین که آمد طرف دروازه، گفتم بزنم توی گوشش، اما منصرف شدم. اصلا او بزرگ‌ترین خدمت را به ما کرد، بازی که به ضرر ما بود، از جریان افتاد و ورق به دست ما برگشت، یادش به خیر، انگار همین دیروز بود.
    • یک دختر و یک پسر دارم، پسرم امیر تا 20 سال دروازه تیم ملی را بیمه خواهد کرد، مطمئن باشید.
    • در حال حاضر در تیم امید ایران مربیگری می‌کنم و حواسم به آموزش جوانان است.


 نوشته شده توسط افشین عباس زاده(پرسپولیسی دو آتیشه) در پنج شنبه 87/6/21 و ساعت 3:58 عصر | نظرات دیگران()
درباره خودم

ستارگان سرخ
افشین عباس زاده(پرسپولیسی دو آتیشه)
وبلاگی پرسپولیسی (اخبار لحظه به لحظه) خواهشا نظر بدین تا بهتر بشیم ممنون

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 11
بازدید دیروز: 3
مجموع بازدیدها: 59772
جستجو در صفحه

لینک دوستان
خبر نامه
 
موسیقی وبلاگ من